روزگار عجیبی است..
مدام دلت را میشکنند
سکوت میکنی.. هیچ نمیگویی.. حتی اخم هم نمیکنی...
دلت را برمیداری و آرام میروی...
بعدها صدایت میکنند بی معرفت بی احساس..
روزگار عجیبی است! عجیب!
sh3mpa2تقدیم به S |
روزگار عجیبی است..
مدام دلت را میشکنند
سکوت میکنی.. هیچ نمیگویی.. حتی اخم هم نمیکنی...
دلت را برمیداری و آرام میروی...
بعدها صدایت میکنند بی معرفت بی احساس..
روزگار عجیبی است! عجیب!
هیچوقت نفهمیدم..توت فرنگی رو خیلی دوست داشتم برای همین یه شب توت فرنگی هامو با خودم بردم تو تخت خوابم که پیش خودم بخوابن اما صبح که بیدار شدم دیدم همه ی توت فرنگیام له شدن اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید ببرم تو تخت خوابم چون خراب میشه ..
وقتی مدرسه میرفتم یه آبرنگ داشتم که خیلی دوسش داشتم و به همه ی هم کلاسیام نشونش دادم اما یه روز دیدم تو کیفم نیست و هیچوقت معلوم نشد که کی اونو برداشته اونوقت فهمیدم اونی که دوسش دارم رو نباید به هیچکس نشون بدم چون ممکنه ازم بدزدنش ..
وقتی یه نفرو دوست داشتم >>>>s<<<<همیشه بهش میگفتم که دوسش دارم و بخاطرش هر کاری میکردم اما وقتی دیدم داره ازم دور میشه فهمیدم دیگه نباید بهش بگم دوسش دارم و گرنه از دست میدمش..
برای همین دیگه بهش نگفتم دوسش دارم دیگه آزاد گذاشتمش تو دستم نگرفتمش که بیفته بشکنه به کسی نشونش ندادم که ازم بدزدنش، نگران از دست دادنش نشدم که از دستم بره...
اما یه روز که برگشتم بهش نگاه کردم.. دیدم سرش با کسای دیگه ای گرم شده و منو فراموش کرده..
هیچوقت نفهمیدم اونی که دوسش دارم رو چجوری نگه دارم.. shs#
تقدیم به s
هر قدمی که دورتر میشوی انگار دنیا هم تنگ تر میشود
تا آنجا که تنها نقطه هایی باقی میمانند..
که آنها هم می شوند سهم نوشته هایم...
میشوند سه نقطه میشوند سکوت میشوند بغض
میشوند جایی که درست دلتنگی از آنجا آغاز میشود...
چقدر دوستت داشتم
شاید برای تو فراوان باشند کسانی که اندازه ی من دوستت دارند
اما برای من.. کم که نه هیچ!!
وجود ندارد کسی که اندازه ی *تو* دوستش داشته باشم
این کوچه پر از بادکنک هایی ست...گریه آخرین چیزی ست که باقی می ماند
و بغض یکی مانده به آخریست
و امید پیش از بغض میترکد
من این مرحله ها را مثل مسیر خانه تا دانشگاه مثل مسیر حول حالنا تا یلدا
کوچه به کوچه از برم
این کوچه ها هر شب پر از بادکنک هایی است که یکی یکی میترکند
اول امید بعد بغض و گریه آخرین چیزی ست که . . .
دوست دارمبی تو بی خودم بی حضور عشق سخت گریسته ام
رغبت عجیبی دارم به دیوانه شدن، رغبت عجیبی به بیراهه زدن
دوست دارم دستهایم را روی سینه ام روی امن ترین جای بدنم بگذارم
و برای همیشه بخوابم.. خواب خواب، خوابی برای نبودن، نبودن...
بعضی وقتابعضی وقتا باید تنها باشی تنهای تنها هی آهنگ گوش بدی..
فک کنی همه چیو بریزی تو خودت تا مرز انفجار بری
اون وقت در اتاق و باز کنی با همون لبخند مسخره ی همیشگی وانمود کنی همه چی خوبه...
بعضی وقتا همیشه حالت گرفتس، فکر پشت فکر، هیچکس از دلت خبر نداره
جالبترازهمه اینه که خودتم نمیفهمی حال خودتو
اون موقس که تنها چیزی که میخوای اینه که تموم شی..واسه همیشه...
گاهی..گاهی دلت بهانه هایی میگیرد که خودت انگشت به دهان میمانی...!
گاهی دلتنگ هایی داری که فقط باید فریادشان بزنی اما سکوت میکنی...
گاهی..!!! پشیمانی از کرده و ناکرده ات
گاهی دلت نمیخواد دیروز رابه یاد بیاوری انگیزه ای برای فردا نداری وحال هم که...
گاهی فقط دلت میخواهد زانوهایت را تنگ درآغوش بگیری
وگوشه ترین گوشه ای..!که میشناسی بنشینی و فقط نگاه کنی...
گاهی چقدر دلت برای یک خیال راحت تنگ می شود...
روزهای رفته
روزهای رفته به چوب کبریتهای سوخته می مانند
جمع آوری شده در قوطی خویش هر کاری میخواهی بکن
آنها دوباره روشن نمی شوند و روزی سیاهی آنها دستت را آلوده میکند
روزهای چوبی ات را باید از همان آغاز بیهوده نمی سوزاندی
وقتی سوخت رهایش کن...
این روزها پراز سکوتم
نه حوصله دوست داشتن دارم نه میخواهم کسی دوستم داشته باشه...
این روزها سردم مثل دی،بهمن،اسفند...
مثل زمستان احساسم یخ زده آرزوهایم قندیل بسته
امیدم زیر بهمن سرد احساسم دفن شده...
نه به آمدنی دلخوشم نه به رفتنی غمگین این روزها پراز سکوتم...
خداحافظ
بار اول با معذرت خواهی..بار دوم با گریه..بار سوم با ریختن غرورت نگهش میداری...
ولی بار چهارم... دیگه نه نمیشه
نباید کاری بکنی.. چون حتی اگه بمونه باز موقتیه
یعنی کسی که دلش باتو نباشه و بخواد بره...
میره بفهم پس فقط برو کنار و بهش بگو: خداحافظ..
این روزها سخت مشغولماین روزها سخت مشغولم مادر بزرگ می گفت رد پای عشق را دنبال کنی میرسی آخر دنیا -
نوک کوه قاف به شهری که همه آدمهایش خوشبختند.. رد پای عشق را دنبال میکنم اما انگار
آخرش به آسمان رسیده... خوب شد مادربزرگ دیگر نیست تا ببیند، شهر خوشبختی را به
آسمان برده اند و دیگر هیچ جای زمین هیچ آدم خوشبختی نیست حتی نوک کوه قاف...
این روزها سخت مشغولم دنبال کسی میگردم که پرواز بلد باشد
من گمان می کردم دوستی همچون سروی سرسبز، چار فصلش همه آراستگی است..
من چه میدانستم ، هیبت باد زمستانی هست؟ من چه میدانستم سبزه می پژمرد زبی آبی سبزه یخ
می زند از سردی دی... من چه میدانستم دل هرکس دل نیست: قلبها زآهن و سنگ
قلبها بی خبر از عاطفه اند
![]() فراموش کن دوری و دوستی هم نمی خوام فراموشی همیشگی را میخواهم انکار کن
هیچ وقت نبوده ای هیچ وقت نبوده ام یادگاریهارا امشب دور ریختم تو هم یاد من و اسم مرا
دور بریز سهم من که نیستی!! سهم قصه های من هم نمان سهم فکر من!!عاشقانه های من!!
سهم خواب دستهای من نمان از کنار من که رفته ای!! از خیال من هم برو!! سهم من که نیستی
سهم من نمیشوی سهم دفترم سهم واژه های من سهم سطرهای خسته ام نمان!!!
فکر میکردم دوستت که داشته باشم
فکر میکردم دوستت که داشته باشم گره کور زندگی شل می شودخوشبختی سرش به سنگ
میخورد و برمیگردد...میخواستم با هر چرخ این زمین گرد هی ببوسمت ببوسمت ببوسمت...
میخواستم بخوانم چرخ چرخ عباسی... وخوشبختی مرا بندازد توی آغوشت اما نشد که نشد که
نشد... حالا هر لحظه گره دو دست از درون روی گردنم فشرده تر میشود و نبضم کندتر و
کندتر و کندتر... واقعیت دارد دوستم نداری و دیگر نه زمین نه خوشبختی و... هیچ کس
نمیتواند دست مرگ را از گلویم بردارد...
وقتی مرا نمیخواهی..
وقتی مرا نمیخواهی صدا در سینه ام حبس می شودتا نگویم دوستت دارم
لبهایم را بر هم میفشارم تا هوس بوسیدنت برلبانم شعله نکشد
دستهایم قانون ممنوعیت آغوشت را دوره میکند
و لحظه های تلخم چه کند به نیستی نزدیک می شود
و من همیشه فکر میکنم حتی گوانتانامو آسمانی آبی تر از روزگار من داشت
داشتن قلبی زیبا . .همیشه لازم نیست چهره ای زیبا داشته باشی یا صدایی دلنشین
همین که قلبت زیبا باشد قلبت زیبا ببیند، کافیست
داشتن قلبی زیبا تا اندازه ای خاص هست
که بتوانی خیلی ها را مجذوب خود کنی
خوشبختی ما در تصور خود ماست..وقتی در زندگی به داشته هایمان فکر میکنیم، خود را خوشبخت
و زمانی که به نداشته هایمان می اندیشیم، خود را بدبخت حس میکنیم
پس خوشبختی مادر تصور خود ماست...!
انسانها در اصل توان تحمل خوشبختی را ندارند،
طالبش هستند، بی تردید، ولی همین که بهش برسند حرص و جوش می زنند
و خواب چیزهای دیگری را می بینند
ساده که باشیساده که باشی...
آدم ها خیلی زود دوستت می شوند و تو خیلی دیر می فهمی دشمنت بودند...
ساده که باشی...
آدم ها با همه کمبودهایشان به غرورت حمله می کنند و با همه غرورشان مچاله ات می کنند...
حالا دیگر یک خط در میان گریه میکنم حالا دیگر شانه هایم صبورتر شده اند
وبا هر تلنگری که گریه می زند بی جهت نمی لرزند!
انگار دیگر هیچ اتفاق عاشقانه ای از چشم هایم نمی افتد
و پاییز من اتفاق زردی است که می تواند ناگهان در آغوش هر فصلی بیفتد!
حالا تو هی به من بگو بهار می آید
رهایم کن تنها با همین خیال خام...
کنار رویای بودنت..میخواهم به حال خودم باشم...
با خیالت همیشه خنده هست، بوسه هست، شادی هست
انگار همه چیز بوی خوشبختی میدهد..دلخوشیهایم کوچک و دلم قانع است
از روزی که خیالت اینجاست آینه را هم پاک نکردم مبادا چشم در چشم حقیقت شوم
اصن حقیقت باشدسهم تو ، خیال خام برای من.. فقط رهایم کن
جملک
زندگی کن به شیوه خودت با قوانین خودت با باورها و ایمان قلبی خودت
مردم دلشان میخواهد موضوعی برای گفتگو داشته باشند
برایشان فرقی نمیکند چگونه هستی هرجور که باشی حرفی برای گفتن دارند
===============================
دوام یک رابطه در بخشیدن لغزش های کوچک است
اگر با هر لغزش کوچکی به رابطه تان ضربه بزنید
بزودی کارتان به جدایی خواهد کشید
===============================
همه چیز درست میشه درست هم نشد به جهنم
بالاخره "تموم" که میشه
===============================
بفهم اگه تلافی نمیکنم نه اینکه بلد نیستم!
اگه تلافی کنم به دوست دارم هایی که به تو میگفتم
توهین میشه... و این توهین به خودمه...
ادامه مطلب مثل پاییز...
هوا سرد شد... منم سرد کرد...
نسبت به خیلی چیزا.. به خیلی آدمها...!!
فهمیدم باید مثل پاییز رفتار کرد...
سرد سرد...
سکوت میکنم...
سکوت میکنم میگذارم انسانها تا انتهای قضاوت اشتباهشان نسبت به آنچه هستم بروند
میگذارم اصلا عوضی بگیرند نیت های مرا و خیره نگاهشان میکنم
مگر چقدر مهم است درست شناخته شدن در اذهان دیگران
وقتی آنها از جنگ تو با مالیخولیای درونت بی خبرند
چه فرقی میکند تو را گاندی خطاب کنند یا هیتلر
عاشقانه
قافیه به قافیه باختم برگ به برگ قلم به قلم واژه به واژه...
و اینک تنها داشته ی من حس تلخ نداشته هایی است که شعر نمی شود
اما آوار میشود ، اتاق بی در و پیکر را...
چقدر خوب است که دلتنگم چقدر خوب است که چیزی ندارم تا از دست بدهم
چقدر خوب است که بغض دارم
من نه شاعرم و نه هوس دارم به شروع دردهای دوباره بدباختم، بد...
من به حس جنونی باختم که باورم بود زیر هم نوشتن این واژه ها دلیل بر شعر نیست
هرکدام از یک درد حرف میزنند... من به زیادی عشقم باختم
واژه های من از آن جهت معمولیست که من معمولی ترین عاشق بودم همین...
sh3mpa2
اعصابت خورده... همه کسایی که باید باشن نیستن...
با هیچی آروم نمیشی میری رو تخت پتو رو میکشی رو خودت ...
یه لبخند تلخ ...و بیخیال... هدفون رو میزاری تو گوشت و یه آهنگ غمگین...
آدم با همین چیزا تموم میشه
تنهایی
وقتی یه مرد موهاشو درست نمیکنه...صورتشو اصلاح نمیکنه...
وقتی با دوستاش بیرون نمیره...وقتی دیگه از شورو حالش خبری نیست...
وقتی دیگه دیگران براش مهم نیستند
وقتی که توی لاک خودشه کاری کن باهات دردو دل کنه
الان وقت ناز کردن واسش نیست...
به سلامتی..اول از ته دلت آمین بگو بعد متن وبخون..
آرزو کردم شمع تولد امسالمو رو سنگ قبرم روشن کنید و جای من باد شمعو خاموش کنه..?
هیس فقط بگو آمین..
به سلامتی اون شب...
دلنوشته..
ما از اوناشیم که اگرم ظاهرمون به قشنگی خیلیا نیست
پیش خودمون خوشحالیم که باطنمون از خیلیا قشنگتره...
صادقانه بد باش ! اما لاشیانه ادای خوبارو در نیار...
نگو مهم نیس...میگی مهم نیست.. اما وقتی اسمشو می شنوی داغ دلت تازه میشه!
میگی مهم نیست.. اما تا بهش فکر میکنی، اشک توی چشمات جمع میشه!
میگی مهم نیست.. اما در تنهایی همش باهاش حرف میزنی...!
میگی مهم نیست.. اما بعضی وقتادستت میره رو شمارش..که زنگ بزنی، نزنی، بزنی، نزنی!
میگی مهم نیست.. اما دلت میخواد بازم بهش فکر کنی !
میگی مهم نسیت.. اما دلت واسه خنده هاش لک زده !
میگی مهم نیست.. اما شبا تا صبح خوابت نمیببره ، با خودت میگی یعنی داره چیکار میکنه !
میگی مهم نیس... اما میدونی چقدر "مهمه" !
میدونی خیلی دوسش داری ! پس نگو مهم نیست.. بگو مهمه : اما... نیست
هیچ وقت...
ما آدما :
همیشه دلتنگ اونی هستیم که نیست!!!
حوصله کسی را نداریم که هست...
واسه همینه اصن خوشحال نیستیم..!!
هیچ وقت کسی رو پس نزن که دوست داره،مراقبته،نگرانته!!!
چون یه روز بیدار میشی و میبینی...
ماه رو از دست دادی!!
وقتی داشتی ستاره هارو میشمردی
Fail loveوقتی از عشقت جدا میشی... اولش داغی... میگی بیخیال باو دنیارو عشقه... یه چن ساعت که میگذره هی تند تند گوشیتو چک میکنی... عصبی میشی... میری اس ام اسایی که داده بود رو همشونو از اول چن بار میخونی... میری تو گالری و به عکساش نیگا میکنی...یدفعه گوشیتو میزاری کناروخیره میشی به روبه روت... فکر میکنی.. به همه چی..الان کجاس؟؟؟چی کار میکنه؟؟؟ اونم دلش برا من تنگ میشه؟؟؟ اونم کم کم داره، کم میاره؟؟چی شد اون دوست دارم گفتنا..؟؟؟ اون عشقم گفتنا..اون قول وقرارا..؟؟؟ حالا میریتو خاطراتت دنبال نشونی بگردی که ببینی واقعا عاشقت بوده یا نه... وارد خاطرات که میشی دیگه کنترل اشکات دست خودت نیست... این کارا میشه کار هر روزت... دیگه شبا بهش شب بخیر نمیگی...دیگه صبحا به عشقش از خواب بیدار نمیشی...دیگه امیدی به هیچ چیز نداری... دیگه **عاشق** نمیشی...
یه نخ . . .
یک نخ آرامش دود میکنم به یاد نا آرامی هایی که از سر و کول دیروزم بالا رفته اند . . .
یه نخ سکوت به یاد حرفهایی که همیشه قورت داده ام . . .
کمی زمان لطفا، به اندازه یک نخ دیگر، به اندازه قدم های کوتاه عقربه . . .
یک نخ بیشتر تا مرگ این دل نمانده ....!!!!
عاشقانه
این پرسش همیشه برایم وجود دارد
که چگونه انسان ها میتوانند، با تحقیر دیگران احساس بزرگی کنند.......!!!!
sh.s.m.p.a2عاشقانه
این همه درد... غصه... نداشتن...بغض
سرخوشانه می خندم، شوخی میکنم و هیچکس نمی داند...
چقدر سخت است احساس خفگی کردن پشت این نقاب لعنتی!!!
sh3mpa2بگذار بگویند مغرورم
من دیگر از صرف احساسم برای کسی وحشت دارم
وقتی یکی اخلاقش باهات بد میشه
بدون جای دیگه اخلاقش خیلی خوب شده
عاشقانه
دوست داشتن را به گند نکشید
زمانی که هنوز تکلیفتان با خودتان که هیچ...
با دلتان هم معلوم نیس...
شب یلدا . . .گیرم که یلدا هم بیاید شبی هم به درازا بکشد برفی هم ببارد سفره ای هم چیده شود اناری هم باشدو دیوان حافظی هم . . . چه یلدایی؟ چه برفی؟ چه فالی؟ بی تو اینجا همه شب یلداست همه شب سرداست همه شب فال مرا میگیرد،یاد آشفته های تو
صدامو داری
رو همه خوبیام بستی چطور چشاتو هیس هیچی نگو فقط ببر
صداتو ببین چه دپرسم ببین چه بی حسم دیگه من حتی به خودمم نمیرسم
دیگه خستم از خاطرات موندگارت بدم میاد از اون نگاهت
برو نمیخوام برگردی پیشم چون میدونم که کنارش خوبه حالت . . .
روی قلبم
روی تکه اي از بدنم برای او مي نويسم که هميشه و همه جا با او باشم تا او شاد باشد.
همان کسي که تنهاعشق زندگي من است تا زماني که قلبم از کار بايستد... ![]() sh3mpa2
سیاه پوشیده بود به جنگل آمد.. استوار بودم و تنومند! من را انتخاب کرد.... دستی به تنه ام کشید و تبرش رو دراورد و زد.. زد.. محکم و محکم تر... به خودم میبالیدم دیگر نمیخواستم درخت باشم آینده ی خوبی در انتظارم بود!!! سوزش تبرهایش بیشتر میشد که ناگهان چشمش به درخت دیگری افتاد او تنومندتر بود... مرا رها کرد با زخم هایم او را برد... و من که نه دیگر درخت بودم نه تخته سیاه مدرسه ای نه عصای پیرمردی.... خشک شدم ... بازی با احساسات مثل داستان تبر و درخت میمونه .. ای تبر به دست تا مطمئن نشدی تبر نزن! ای انسان تا مطمئن نشدی احساس نریز.. زخمی میشود... در آرزوی تخته سیاه شدن خشک میشود !!!
sh3mpa2
دختری که تمام دغدغه اش "ست کردن رژ لبش با لباسش است ...... چه میفهمداز "درد دل " آن مرد ودود سیگارش
sh3mpa2
دوست دارم، همین . این نه قابل محاسبه است نه قابل شمارش .
حتی !نمیتوانی میزانش را تخمین بزنی بی انتهاست تا وقتی هستم تا وقتی هستی
دوست دارم هایت را . . .
دوست دارم هایت را دوست دا
که ار ته دل و عاشقانه میگویی
مرا میبری به جایی که فقط من و تو انجا پرسه میرنیم بدون هیچ . . . . . |
|
[ طراح قالب: آوازک | Theme By Avazak.ir | rss ] |